یـــــــــــاد من
یادی ز یاران می کنم
در غربت تاریک و سرد
از غم حکایت می کنم
امشب وجودم خسته است
از سردی دل های سرد
آیا تو هم در یاد من
هستی در این شب های سرد؟
یادی ز یاران می کنم
در غربت تاریک و سرد
از غم حکایت می کنم
امشب وجودم خسته است
از سردی دل های سرد
آیا تو هم در یاد من
هستی در این شب های سرد؟
زندگي سخت نيست ما سختش ميکنيم
عشق قشنگ نيست ما قشنگش ميکنيم
دل ما تنگ نيست ما تنگش ميکنيم
دل هيچکس سنگ نيست ما سنگش ميکنيم
در دياری که همه دل مي شکنند به تو نازم
که بلور غم دل می شکنی
دو قطره اشک مانده یادگارت اگه برگشتی و من را ندیدی بدان که مرده ام از انتظارت
گفتمش دل میخری پرسید چند ؟
گفتمش دل مال تو تنها بخند
خنده كردو دل زدستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل زدستش روی خاك افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود
وقتی عشقت تنهات گذاشت نگران خودت نباش که بعد از اون چکار کنی شرمنده ی دلت باش که بهت اطمینان کرد
به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..."
به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..."
به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."
به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم
روزی از من خواهی پرسید: که مرا بیشتر دوست داری یا زندگی ات را و من به تو خواهم گفت: که زندگی ام را وتو مرا ترک خواهی کرد بی انکه بدانی تمام زندگیم تو
هـیچ کـس اشــکی بـرای مـا نریــخت هـر کـه بـا مـا بـود از مـا مـی گریـخت چــند روزیست حالــم دیــدنیست حــال مـن از ایـن و آن پـرسیدنیـست گــاه بـر روی زمــین زل می زنــم گــاه بر حـافظ تــفاءل می زنــم ، حــافظ دیــوانه فـالــم را گـــرفت یــک غـزل آمد که حـالـم را گرفت : مــا ز یــاران چــشم یــاری داشــتیم خــود غــلط بــود آنــچه مــی پـنداشـتیم
تکیه بر دیوار کردم خاک بر پشتم نشست. دوستی با هر که کردم عاقبت قلبم شکست. آن قدر رنجی که دنیا بر دل ما می کند. بر دل هر کس کند او ترک دنیا می کند. با خودم گفتم:که فردا ترک دنیا می کنم.
گفتی عاشقمی، گفتم دوستت دارم.
گفتی اگه یه روز نبینمت میمیرم، گفتم من فقط ناراحت میشم.
گفتی من بجز تو به کسی فکر نمی کنم، گفتم اتفاقا من به خیلی ها فکر می کنم.
گفتی تا ابد تو قلب منی، گفتم فعلا تو قلبم جا داری.
گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم، گفتم اما اگه تو بری با یکی دیگه، من فقط دلم میخواد طرف رو خفه کنم.
گفتی ... ، گفتم... .
حالا فکر کردی فرق ما این هاست؟ نه!
فرق ما اینه که: تو دروغ گفتی، من راستشو
تو كه خوشحالي دلمو شكستي ، بدان اي بيچاره
آنچه را كه شكستي تصوير زيباي خودت بود كه در دلم ساخته بودي!!
همیشه
در بدترین لحظه ها
تنها رها می کنی مراو
بدترینِ لحظه ها
وقتی است
که تو
مرا
تنها
رها می کنی
خدایا تقدیر دوستانم را آنقدر زیبا بنویس که جز لبخند چیز دیگری ازشان نبینم
ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد...پشت خط مادرش بود..... پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟؟؟؟؟؟
مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی.....
فقط خواستم بگویم تولدت مبارک پسرم.....
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد....
.صبح سراغ مادرش رفت.....
وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت
..... ولی مادر دیگر در این دنیا نبود.....
دل هیچ کسی رو نشکنین
پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست .........
هر وقت با تیکه های شکسته ی دل
یک نفر یک پازل دل جدید براش ساختی هنرکردی.
اگـر امـشب هم از حوالی دلم گذشتـی، آهسته رد شو غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...!
نیا باران ، زمینـــــــ جای قشنگیـــــ نیستـــــــــــــ من از اهل زمینمــــــــــ خوبـــــ میدانمــــــــ کهـــــــ : گل در عقد زنبور استـــــــــــ ولی سودایــــــ بلبل دارد و پروانه را همـــــــ دوستـــــــ دارد .....
اَگَـــــــــــــر دُنيآےِ مآ دُنيآےِ ســ ـَنگ اَست بِدآن سَنگينی اَگَـــر دُنيآےِ مآ دُنيآےِ دَرد اَست بِدآن عـــآشِق شُدَن اَز بَـ ــحرِ رَنج اَست اَگَر عآشِق شُدَن پَس يِک گُــــــ ـــــنآه اَست دِلِ عآشِق شِکَستَن صَد گـ ـُنآه اَست نگاهم کردی... نگاهت کردم... نگاهم کردی... به نگاهت خیره شدم... نگاهم کردی... در نگاهت گم شدم... نگاهم کردی... در نگاهت عشق را دیدم... نگاهم کردی... به نگاهت دل بستم... نگاهم کردی... با نگاهت زندگی کردم... و چه دیر فهمیدم که تو فقط نگاهم کردی...
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید. به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید. به باد گفتم عشق چیست؟ وزید. به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید. به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد. و به انسان گفتم عشق چیست؟ اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
دفتر عشـــق كه بسته شـد ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
تا در قلبت بماند تا ابد
كاش ميشد گوشه اي نوشت :
خدايا امشب خيلي خستم...
فردا صبح بيدارم نكن
حرف آخرم...
بــــــــاران نیــــــــــا
دنــــــیـــــای عــشـــــــــق
سَنگ هَم قَشَنگ اَست
نگاهم کردی
عشــــــــــق چیست؟
دفتر عشق
خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقــــت بود
بشنو اين التماسرو
باور تلخ
همیشه همینطور است...
یكی می ماند
تا روزها و گریه را حساب كند،
یکی میرود
اشک هایت را پشت پایش بریزی.
رسم رویاها همین است...
که تنها بمانی با اندوه خویش
روزها و گریه ها را
به آسمان خالی ات سنجاق کنی
باید باور کنی که بر نمیگردد...
که بگویی چقدر شب ها سر بی شام گذاشته ای
تا بتوانی هر صبح
با یک شاخه گل
منتظرش بمانی...